شب اول کنجی پیدا کرد، فکر کرد. شب دوم نوشت، آنچنان نوشت که دستانش به تمنا درآمدند. شبی بعد نوشته‌هایش را زیست. زیستنش را گریست. صبح با خنده بیدار شد، گریه‌‌هایش را آسیا کرد. گَردِ گریه را تر کرد، خمیر شد. درختِ معنا را تبر زد. شعله‌یِ عشق در تنورِ تنهایی زبانه کشید. نانِ یگانگی پخت. گوشه ای نشست، در پناهِ بی‌‌پناهی، معاشقه‌ی خورشید و سایه. دیگر یگانگی بود و شعر. او اما پژمرد. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها