داد میزنه که فلان که بهمان و من میگیرمش یذره شونهش رو ت میدم که آروم، آبرو داریم و خودم هم یادم نمونده که آبرویی نمونده، میخوام داد بزنم که داد نزن ولی عمر زیادی به من گذشته نسبت به اینکه بدونم قانون سوم نیوتون چیزی نیست که رو هر فاکینگ کنشهای اجتماعی ما جواب بده، تقریبا تمام کنشها و کنشگرها با واکنشهای برابر و درمخالف جهت ساختارشون شکسته میشه. فیزیک کلاسیک تا اونجایی که طیاره و ابوهندل رو برای ما ساخت دمش هم گرم اما نباید خودش رو تو زندگیهای مکانیکی شدهی ما دخالت میداد، فیزیک آدمی فیزیک کوانتومه، حتی شاید اون هم نباشه، جایی که تمام ساختارها با عدم قطعیت دست و پنجه نرم میکنن، جایی که با دقیقترین اندازهگیریها هم حتی ذره ای به واقعیت نمیشه نزدیک شد، اینطور نیست که شتاب، تکانه و مکان احساس و منطق دیگه چیزهایی باشن که ما به راحتی بتونیم راجع بهشون گه بخوریم. دنیای مارتین سلیگمنها و همقطارهای مثبتاندیشش دورترین مختصات نسبت به دنیای واقعی رو داره.
تو
تئوری آشوب یک آزمایشی داره، آرمایش آونگ دو محوره با احتساب اصطکاک، این رو تو فضا شبیه سازی میکنه و تقریبا هیچ چیز قابل پیشبینی ای وجود نداره، بال زدن پروانه تو برزیل قطعا این توان رو داره که توفانی رو تو تگزاس راه بندازه و این آشوبِ کوانتومی سایه به سایه زندگی مارو تعقیب میکنه و من باید یقهی کدوم پروانهای رو تو کجای دنیا بالای این طوفان بگیرم؟ تو بگو؟
من عمیقا به دانشمندا محتاجم تا آشوب کوانتومی رو با دلایل مستدلی رد کنن. نشستم به در نگاه میکنم، اتمسفر خالی شده از معنی و یا بهتره بگم مسموم از معنیهای پوشالی که بله، یه روز یه جایی یه نقطهای، یه سنی میفهمی که فاک! این منی که اینجاست چه منِ خالی و به دردنخوریه. و در به در میگردی دنبال اون عصمتِ خیال و اون لعنتیای که به آدمهایی برمیخوری که دارنش و تو نداریش، کجاست آی؟ کجاست اون دورنمای نزدیک؟ رم حرف جالبی زده بود، خودباختگی. عصمتی که از کودکی با اراده روش پا گذاشتی. عصمت نه، خالصی، خالصی بهتره.
و میدونید که؟ امید بزرگترین و زیباترین و ارزشمند ترین هدیهء فیزیک کوانتوم برای انسانهاست، مثلا تو امید داری که فلان طور میشه. کجا تو اون مکانیک کلاسیک خزعبل میشه امید داشت؟ آدمی که از طبقه ۷۰ یک برج سقوط آزادی رو شروع میکنه قبلا میتونه زمان سقوط، سرعت برخورد با زمین، مومنتوم حرکت و هزار تا چیز دیگه رو پیشبینی کنه، نتیجه اما مرگه، اما آشوب میتونه این امید رو به اون بده که حتی اگه قرار باشه زمین از زیر سقوطش محو بشه که تنها اون اتفاق عادی نیافته این اتفاق میافته. من میتونم امید داشته باشم ثانیهای بعد خودم رو در برابر اتفاقی که درش منفعل هستم به چشم یه فاعل ببینم و شرایط رو تغییر بدم، مثلا میتونم امید داشته باشم خودم رو پیدا خواهم کرد، گرچه آدم بی هیچ بخشی از خودش که نمیتونه خودش رو پیدا کنه، اما این هوشیاری رو روزی به دست میارم.
یه ماهه سیگار نکشیدم، دلم گاه و بیگاه برای رم و خودم تنگ میشه، به آخرین باری که موهایی که اومده بود روی لبهام رو کوتاه کرد و اُف به من+دنیایی که نتونستیم شرایط رو معتدل نگهداریم و باقی زندگی چیزی برای تقریر نداره.
درباره این سایت